سرای من

الا یا ایها السافی ادر کاسا و ناولاها که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها

سرای من

الا یا ایها السافی ادر کاسا و ناولاها که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها

داستان طنز


یه ظهر گرم تابستون بود و من داشتم توی یه کوچه خلوت برای خودم راه میرفتم ودر عوالم مالیخویایی خودم غرق شده بودم که یهو یک صدای انفجار رو از پشت سرم شنیدم و 10 متر پرت شدم هوا، اول فک کردم که روی یک ریل قطار وایستادم...اما وسط کوچه قطار چه کار میکنه؟ وقتی سرمو برگردوندم دیدم یه پیکان جوادی بادنجونی کمک فنر خوابیده است که یه بوق بیابونی روش نصب شده و یه جواد قد کوتاه هم رانندشه! هنوز از حالت منگی خارج نشده بودم که دوباره صدای وحشتناک بوق بلند شد و من ناخوداگاه خودمو از جلوی ماشین پرت کردم کنار. آقای جواد در حالیکه از عکس العمل من پوزخندی به لب داشت گازشو گرفت و از کنار من گذشت، صدای اهنگ جوادی یساریش هم کل کوچه رو رو سرش گذاشته بود...یمن که داشتم از کوره در میرفتم گفتم حداقل برای اینکه خودمو خالی کنم یه فحش از نوع ننه دار و کش دارسفارشی سه نونه به یارو بدم با علم به اینکه با صدای آقای جوادی یساری قاطی میشه و یاروهم متوجه نمیشه و بعد منم با غرور خاصی این خاطره رو برای برو بچ تعریف میکنم و میگم طرف ترسید بیاد پایین. خوب پس کل انرژیمو جمع کردم و مادر و خواهر طرفو گذاشتم در تبق اخلاص و بشدت مورد عنایت خودم قرارشون دادم که ناگهان پیکان بادنجونی وایستاد و درش باز شد و آقای جواد همراه با یه قفل فرمون از توش اومد بیرون، اتفاقا نه تنها طرف قد کوتاه نبود بلکه خیلی هم هیکل بود و چون کمکهای ماشینشو خوابونده بود من احمق فک کرده بودم از این جواد ریزه پیزه هاست ، باز خوبه قبلش رفته بودم دستشویی و الا کل کوچه نجس میشد. از شانس گه ما موقعی که من داشتم فحش میدادم اهنگ تموم شده بود و گل واژهای من با تمام جزییات در قسمت ناموس مغز آقای جواد تجزیه تحلیل شده بود.وقتی برای فرار نبود و کوچه هم خلوت خلوت بود و اگه میخواستم داد و فریاد بزنم کسی نبود که بیاد جدامون کنه. یه نیگاه به عقب ماشینش که کردم دیدم یه جاش نوشته که"رفیق بی کلک مادر" اون طرفشم نوشته"آبجی کوچولو غصه نخور زود بر میگردم" و از همه بدتر یه خالکوبی روی بازوی قلمبش بود که از بد روزگار اونجا هم نوشته بود مادر...خلاصه طرف یه تابلوی سیار بود از میزان ارادت به خواهر و مادرش. تازه فهمیدم از این جوادای خراب مادرو خواهره! با خودم داشتم میگفتم که "حالا چه گهی باید بخورم. ابن یارو هم که بدون قفل فرمون منو میتونه بزنه آخه چرا صلاح سرد؟ این همه فحش بود حالا چرا خواهرو مادر؟خدایا اگه از این مهلکه جون سالم در ببرم قول میدم دیگه نمازامو بخونم" که یهو یه فکر طلایی زد بسرم!
یکی از پاهامو زدم به چلاقی و لنگ لنگان به طرف یارو حرکت کردم وقتی بهش رسیدم قبل از اینکه بخواد کاری کنه داد زدم"بزن! بزن لامصب خداکه منو زده توهم بزن و بعد برو به رفیقات با افتخار بگو امروز یه چلاقیه رو گرفتم زدم، دبزن دیگه چرا معطلی؟" موقعیکه داشتم این حرفارو میزدم با خودم گفتم نکنه یارو خر بشه بگیره بزنه؟ اما وقتی دیدم طرف هاج وواج داره منو نیگاه میکنه و اشک تو چشاش جمع شده فهمیدم نقشه ام جواب داده و شروع کردم به مظلوم نمایی . یارو کلی شرمنده شدو شروع کرد به معذرت خواهی منم مثل آدم خوبای سریالهای ماه رمضون بهش گفتم"عیبی نداره پسرم انسان جایزالخطاست!" حلالت کردم، بعد بهش گفتم حالا یه حالی به ما بده منو تا خونمون برسون چون من با این پای چلاقم تو این گرما نمیتونم این راه دورو برم. آقای جواد که میخواست یه جوری جبران کنه با کمال میل پذیرفت منم تو دلم گفتم خدایا نمیخواد کاربکنی خودم درستش کردم نمازهم بی نماز.
موقعی که تو ماشینش نشسته بودم و جوادی یساری با کیفیت سی دی گوش میکردم با پوزخندی زیر لب داشتم فک میکردم که"چه حالی میده آدم به یه نفر فحش خواهرومادر بده بعد طرف هم بیاد ازش معذرت خواهی کنه و تا در خونت برسونت .



داستان آموزنده


ساعتی برای عشق ورزیدن :


مرد دیر وقت ، خسته و عصبانی از سر کار به خانه بازگشت. کنار در پسر 5 ساله اش را دید که در انتظار او بود سلام پدر! یک سوال از شما بپرسم؟ بله، حتما ، چه سوالی؟ پدر ، شما برای هر ساعت کاری چقدر پول میگیرید؟ مرد با عصبانیت پاسخ داد : این به تو ربطی ندارد.چرا چنین سوالی میکنی؟ فقط میخواهم بدانم. همین باشه ، باشه .... 20 دلار پسر در حالی که سرش پایین بود آهی کشید ، بعد به پدرش نگاهی کرد و گفت : میشود 10 دلار به من بدهید؟ پدر بیشتر عصبانی شد و گفت : این همه سوال پرسیدنهایت فقط برای این بود؟ 10 دلار از من میخواهی که باز هم بروی اسباب بازیهای بی فایده بخری؟زود به اتاقت برو پسرک آرام و بی هیچ حرفی به اتاقش رفت....مرد نشست،همچنان عصبانی بود و زیر لب با خود میگفت : چطور به خودش اجازه میدهد که اینقدر خود خواه باشد بعد از حدود یک ساعت مرد آرامتر شد.با خود فکر کرد که رفتارش خیلی تند و خشن بوده...شاید پسرش واقعا به آن پول نیاز داشته ، چون بندرت تقاضای پول کرده است. پس به سمت اتاق پسرش رفت، در را باز کرد پسرم خوابی؟ نه پدر ، بیدارم امروز کارم خیلی سخت و طولانی بود، رفتارم با تو تند بود، همه ناراحتیهایم را سر تو خالی کردم. بیا پسرم، این هم 10 دلاری که خواسته بودی پسر کوچولو نشست، خندید و فریاد زد : ممنونم پدر بعد از زیر بالشش چند اسکناس مچاله درآورد مرد با دیدن این صحنه دوباره عصبانی شد و فریاد زد : تو با اینکه خودت پول داشتی باز هم از من پول خواستی؟ پسر کوچولو پاسخ داد : برای اینکه پولم کافی نبود، اما الان هست. حالا من 20 دلار دارم. پدر، میتوانم 1 ساعت از کار شما را بخرم تا فردا زودتر به خانه بیایید؟؟ دوست دارم با شما شام بخورم


اینم یه دونه sms امیدوارم خوشتون بیاد


بازم مرام تیر آهن!!
یه مدت که خبری ازش نگیری خودش زنگ میزنه!


چنتا نامه سرگشاده طنز


بخشی از نامه ی یک دانشجوی شش ترم مشروط و در حال اخراج به رییس دانشگاه در اعتراض به ضعف علمی دانشگاه:


آقای رییس سلام .من به عنوان یک دانشجوی دردمند و علم طلب به عملکرد علمی دانشگاه اعتراض دارم.من همواره در طول شش ترم تحصیل خود در دانشگاه با تمام توان به کسب علم و دانش مشغول بوده ام و اکنون با مشاهده ضعف های علمی دانشگاه بدلیل سوء مدیریتتان بر آن شدم تا برای نجات دانشگاه از پرتگاه نابودی خود را به خطر بیاندازم و با نوشتن این نامه سرگشاده خواستار تغییر وضع موجود بشوم ولی مطلع هستم که شما فردی مستبد و انتقاد ناپذیرید و به محض خواندن این نامه تصمیم به اخراج من می گیرید.با این حال من خودم را فدای علم کرده ام.دوستان هم دانشگاهی من باید بدانند چنانچه من بعد از انتشار این نامه اخراج شدم فقط بخاطر اعتراض به رییس دانشگاه است و هیچ ربطی به وضعیت تحصیلی من ندارد.



بخشی از نامه ی یک معتاد دستگیر شده خطاب به فرمانده نیروی انتظامی در اعتراض به رفتار خشن ماموران انتظامی:

با شلام خدمت شردار عژیژ ژناب آقای... ژناب آقای... ژناب آقای... حالا اشمشو یادم نیش ولی اشل مطلب.بعد از بالا کشیدن بینی و خاروندن دشت باید به شما بگم که شرباژان مژدور و شتمگر شما در حالی که مشغول دود کردن اشفند برای شلامتی شما بودم و از بی خوابی داشتم شرت میژدم منو دشتگیر کردند.رفتار شرباژان شما اونقدر خشن بود که یکیشون شیگار اِاِ ببخشین اشفندو از دشت من گرفت و انداخت تو ژوب!شما باید با این شرباژان قاتل و ژانی که روژ مردمو شب می کنن و هرشی آدم ژده رو می پرونن برخورد کنین وگرنه همه مردم باید بدونن که شما یک مشتبد شتمگر هشتید...


تکذیب های من

آورده اند که شیخنا و سیدنا محمد خاتمی (دامت تکذیباته) در روزگاری نه چندان غریب با یکی از بزرگان ممالک دور که در مملکت وی چند شکل نمای مضحک (کاریکاتور) که بسیار بلوا همی برپا کرده بودی دست بوسی انجام همی دادی و نام وی جرج سوروس همی باشد.

البته و صد البته که شیخ این قضیه را دروغ انگاشتی و برائت همی جستندی، اما جناب جرج دست بردار نبودی و بار دگر این دست بوسی را با شرح ماوقع به تصویر همی کشاند.

ولی برای بار ثانی شیخ خاتم با برائت جستی زد، البت قضیه به همین جا ختم نگردیدی و بار دگر وی دست دادن و ملاقات با بعضی از اناث و نامردان (منظور آبجی های محترمه می باشد) را تکذیب همی فرمود که تصاویر و کلیپ ها (ببخشید نتونستم جاش معادل فارسی پیدا کنم) بر همگان اظهر من الشمس بود.

اما رندان و آگاهان سیاست پیشه، پیش گویی کردندی که اگر این ماجرای برائت جستن، ادامه همی یابد و سید محمد اراده اش همچنان بر این استوار باشد که با برائت جَستنی همی نماید وی مسائل و واقعیاتی دیگر را نیز دروغ پندارد که شرح آن بدین سان همی باشد:

1- دارا بودن پست وزارت ارشاد شیخ الاکبر

2- مسئول واحد تبلیغات جنگ

3- توقیع(امضاء) ممنوعیت فیلم نمای خانگی(ویدئو)

اما در آنان که اندکی رندی و آینده نگری بیشتری همی بیداد می کرد، این حرکات و افعال خاتم اصلاحات را تا بدان جا دیدندی که این جستن با برائت برای وی یک عادتی خانمانسوز همی گردد؛ و وی با مواجهه با هر پرسش و سوالی اول عکس العملی را جستن برائت اتخاذ کرده و آن را انکار همی کند.

که فی المثل :
جناب شیخ شما در دوران هشت ساله ریاست جمهوریتان... ؟
-مردک مگر من تا بحال ریئس جمهور بوده ام!!؟؟
و چون بدینجا رسید...!




اینم چنتا جوک



سلام بچه ها یه خبر فوری: بالاخره من هم زن گرفتم ... .... یه هم زن برقی


ترکه رفت تعلیم رانندگی رفیقش پرسید چطور بود ؟ گفت : گفت خوب بود ولی مربیه خیلی مذهبی بود . هر طرف من می پیچیدم می گفت یا امام رضا یا ابوالفضل


قطعه ای از شاهکار ادبی یک ترک : شب بود و خورشید به روشنی می درخشید پیرمردی جوان یکه و تنها با خانواده اش در سکوت گوش خراش خیابان قدم زنان ایستاده بود


خر بالدار تا حالا دیدی ؟ صد در صد نه . پس خیال پرواز رو از سرت بیرون کن.


تو دنیا هیچی هیچی نداشته باشی مطمئن باش سه چیز همیشه مال تو هست: خدای مهربون، فکرای قشنگ و یه خط ایرانسل


ترکه قبض برق رو پرداخت نمی کنه برقشون یکطرفه میشه.


ترکه  میره خواستگاری ازش میپرسن چه کاره ای ؟ روش نمیشه بگه قصاب میگه : لوازم یدکی گوسفند دارم


زندگی دو چیز به من آموخت ...... که هر چی فکر میکنم یادم نمیاد.




.

نتیجه


زن نصف شب از خواب بیدار می‌‌شود و می‌‌بیند که شوهرش در رختخواب نیست، ربدشامبرش را می‌‌پوشد و به دنبال او به طبقه ی پایین می‌‌رود،و شوهرش در آشپزخانه نشست بود در حالی‌ که یک فنجان قهوه هم روبرویش بود . در حالی‌ که به دیوار زل زده بود در فکری عمیق فرو رفته بود...
زن او را دید که اشک‌هایش را پاک می‌‌کرد و قهوه‌اش را می‌‌نوشید...
زن در حالی‌ که داخل آشپزخانه می‌‌شد آرام زمزمه کرد : "چی‌ شده عزیزم؟ چرا این موقع شب اینجا نشستی؟"
شوهرش نگاهش را از قهوه‌اش بر می‌‌دارد و میگوید : هیچی‌ فقط اون موقع هارو به یاد میارم، ۲۰ سال پیش که تازه همدیگرو ملاقات می‌‌کردیم، یادته؟

زن که حسابی‌ تحت تاثیر احساسات شوهرش قرار گرفته بود، چشم‌هایش پر از اشک شد ا گفت: "آره یادمه..."
شوهرش به سختی‌ گفت:
_ یادته که پدرت ما رو وقتی‌ که رو صندلی عقب ماشین بودیم پیدا کرد؟
_آره یادمه (در حالی‌ که بر روی صندلی‌ کنار شوهرش نشست...)
_یادته وقتی‌ پدرت تفنگ رو به سمت من نشون گرفته بود و گفت که یا با دختر من ازدواج میکنی‌ یا ۲۰ سال می‌‌فرستمت زندان ؟!
_آره اونم یادمه...
مرد آهی می‌‌کشد و می‌‌گوید: اگه رفته بودم زندان الان آزاد شده بودم

نتیجه اخلاقی : هیچ وقت نصف شب با شوهرتان صحبت نکنید!!!



مرکز آموزش بزرگسالان برگزار می‌کند
کلاس‌هاى تابستانه براى خانم ها
ثبت نام تا نیمه تیر ماه

توجه: به دلیل پیچیدگى و مشکلى موضوعات، براى هر کلاس بیش از 8 نفر ثبت نام نمی‌شود
کلاس ١
چگونه 2.5 متر ماشین رو تو 4 متر جای پارک قرار دهیم؟
برگزارى به صورت مرحله به مرحله همراه با نمایش اسلاید
مدّت: ٤ هفته، دوشنبه‌ها و چهارشنبه‌ها از ساعت ١٩ تا ٢١

کلاس ٢
مسابقه فوتبال یک ورزش است نه فیلم غیر اخلاقی
برگزارى به صورت میزگرد و بحث آزاد
مدّت: ٢ هفته، شنبه‌ها از ساعت ١٨ تا ٢٠

کلاس ٣
آیا می‌توان با آمادگی قبلی برای رفتن به مراسم عروسی همزمان با آقایان حاضر شد؟
برگزارى به صورت کار عملى و گروهى
مدّت: ٤ هفته، یکشنبه‌ها از ساعت ١٩ تا ٢١

کلاس ٤
نحوه گرفتن صحیح فرمان اتومبیل (بطور ثابت و در حال دور زدن)
برگزارى به صورت نمایش فیلم با توضیحات تکمیلى
مدّت: ٣ هفته، پنج‌شنبه‌ها از ساعت ١٤ تا ١٦

کلاس ٥
نحوه تشخیص تاریخ انقضاء مواد خوراکی از روی بسته آنها هنگام خرید
برگزارى به صورت نمایش ویدیویى
مدّت: ٤ هفته، سه‌شنبه و پنج‌شنبه‌ها از ساعت ١٩ تا ٢١
کلاس ٦
عدم ترس از نازل پمپ بنزین و استفاده از آن
برگزارى به صورت کارگاه آموزشى همراه با گروه‌هاى پشتیبان
مدّت: ٤ هفته، چهارشنبه‌ها و پنج‌شنبه‌ها از ساعت ١٩ تا ٢١
کلاس ٧
اهمیت دادن به ظاهر و هیکل خود بعد از ازدواج به مانند قبل آن
برگزارى به صورت بحث آزاد
مدّت: ٢ هفته، دوشنبه‌ها از ساعت١٨ تا ٢٠
کلاس ٨
گفتن "عزیزم" به شوهر سلامتى شمارا به خطر نمی‌اندازد
برگزارى به صورت نمایش اسلاید همراه با نوار صوتى
مدّت: سه شب، یک‌شنبه، سه‌شنبه و پنج‌شنبه از ساعت ١٩ تا ٢١
کلاس ٩
چطور می توان با تلفن زیر 30 دقیقه صحبت کرد؟
برگزارى به صورت میزگرد و بحث آزاد
مدّت: حداقل ٦ ماه، سه‌شنبه‌ها از ١٨ تا ٢٠
کلاس ١٠
آیا از لحاظ ژنتیکى غیرممکن است که هنگامی که خانم های خودمانی با هم تنها هستند حرف های زشت نزنند؟
برگزارى به صورت شبیه‌سازى کامپیوترى
مدّت: ٤ هفته پنج‌شنبه‌ها از ساعت ١٢ تا ١٤

کلاس ١١
تفاوت‌هاى بنیادى بین شوهر و آرنولد شوارتزنگر ، براد پیت و بیل گیتس
برگزارى به صورت آنلاین و نقش بازى کردن
مدّت: نامحدود، سه‌شنبه‌ها از ساعت ١٩ تا ٢٢

کلاس ١٢
رد نشدن از جلوی تلویزیون با جارو به هنگام پخش فینال جام باشگاه های اروپا
برگزارى به صورت تمرینات مدیتیشن و روش‌هاى تنفسى
مدّت: ٤ هفته، شنبه‌ها و سه‌شنبه‌ها از ١٧ تا ٢٠
کلاس ١٣
عدم حساسیت به دختران زیبا تر از خود و عدم زشت خطاب کردن آنها و ایراد بستن به آنها
برگزارى به صورت جلسات شوک درمانى
مدّت: سه شب، یک‌شنبه و سه‌شنبه و پنج‌شنبه از ساعت ١٩ تا ٢١

اعتماد

یه مطلب جالب. تا آخر بخونین

1 یهو نگاه میکنی می بینی خانوادت که 3 نفر بیشتر نیستن 5 خط موبایل دارن

2 واسه همکارت ایمیل میفرستی،در حالیکه میز بغل دستی تو نشسته

3 رابطت با اقوام و دوستانی که ایمیل ندارن کمتر و کمتر میشه تا به حد صفر برسه

4 ماشینت رو جلوی در خونه پارک میکنی بعدش با موبایلت زنگ میزنی خونه که بیان کمک چیزایی رو که خریدی ببرن داخل

5 هر آگهی تلویزیونی یه آدرس اینترنتی هم داره

6 وقتی خونه رو بدون موبایلت ترک میکنی،استرس همه وجودت رو میگیره و با سرعت برمیگردی که موبایلت رو برداری، بدون توجه به اینکه 20-30 سال از عمرت رو بدون موبایل گذروندی

8 صبحها قبل از خوردن صبحونه اولین کاری که میکنی سر زدن به اینترنت و چک کردن ایمیله

9 الان در حالیکه این مطلب رو میخونی،سرت رو تکون میدی و لبخند میزنی

10 اینقدر سرگرم خوندن این مطلب بودی که حتی متوجه نشدی این لیست شماره 7 نداره

11 الان دوباره برگشتی بالا که چک کنی شماره 7 رو داشته یا نه


12 و من مطمئنم که اگه دوباره برگردی بالاحتماً شماره 7 رو پیداش میکنی،بخاطر اینکه خوب بهش توجه نکردی

13 دوباره برمیگردی بالا ولی شماره 7 رو پیدا نمیکنی،خوب من شوخی کردم ولی نشون میده که تو به خودت هم اعتماد نداری و هرچی بقیه میگن باور میکنی.

عکس خدا

یکی بود یکی نبود. یه روزی روزگاری یه خانواده ی سه نفری بودن. یه پسر کوچولو بود با مادر و پدرش، بعد از یه مدتی خدا یه داداش کوچولوی خوشگل به پسرکوچولوی قصه ی ما میده، بعد از چند روز که از تولد نوزاد گذشت .

پسرکوچولو هی به مامان و باباش اصرار می کنه که اونو با نوزاد تنها بذارن. اما مامان و باباش می‌ترسیدن که پسرشون حسودی کنه و یه بلایی سر داداش کوچولوش بیاره.اصرارهای پسرکوچولوی قصه اونقدر زیاد شد که پدر و مادرش تصمیم گرفتن اینکارو بکنن اما در پشت در اتاق مواظبش باشن.

پسر کوچولو که با برادرش تنها شد … خم شد روی سرش و گفت : داداش کوچولو! تو تازه از پیش خدا اومدی ……….

به من می گی قیافه ی خدا چه شکلیه ؟ آخه من کم کم داره یادم می ره؟؟؟؟؟؟

شما میخواهید تختان کنار پنجره باشد ؟!؟!؟!؟!؟!

 
 
 
به هنگام بازدید از یک بیمارستان روانى، از روان‌پزشک پرسیدم شما چطور می‌فهمید که یک بیمار روانى به بسترى شدن در بیمارستان نیاز دارد یا نه؟


روان‌پزشک گفت: ما وان حمام را پر از آب می‌کنیم و یک قاشق چایخورى، یک فنجان و یک سطل جلوى بیمار می‌گذاریم و از او می‌خواهیم که وان را خالى کند.
من گفتم: آهان! فهمیدم. آدم عادى باید سطل را بردارد چون بزرگ‌تر است.
روان‌پزشک گفت: نه! آدم عادى درپوش زیر آب وان را بر می‌دارد. شما می‌خواهید تخت‌تان کنار پنجره باشد؟