سرای من

الا یا ایها السافی ادر کاسا و ناولاها که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها

سرای من

الا یا ایها السافی ادر کاسا و ناولاها که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها

داستان طنز

یک داستان طنز

سلام عزیزم، من بابا هستم ... مامانی نزدیک تلفن است؟

نه بابا. او با عمو فرانک طبقه بالا است.

« مکث کوتاه».... بابا گفت: اما عزیزم تو که عمو فرانک نداری!

- چرا دارم الان هم با مامان طبقه بالا است.

بابا گفت: ببین عزیزم بیا یه بازی کنیم. گوشی را بگذار بعد برو در اتاق خواب را بزن و به مامان بگو بابا خونه است.

- باشه بابایی.

چند دقیقه بعد دختر کوچولو برگشت: بابا همین کاری که گفتی کردم.

- خوب بعدش چی شد؟

- مامان از روی تخت پرید پایین و با جیغ و داد این طرف و اون طرف می دوید که یکدفعه قالیچه از زیر پاش در رفت و از پله ها افتاد پایین. الان هم هیچ تکونی نمیخوره.

- آخ آخ عزیزم ببخشید. عمو فرانک چی شد؟

- عمو فرانک از پنجره پرید تو استخر ... اما یادش رفته بود که تو بخاطر زمستون آب استخر را خالی کرده بودی، محکم خورد کف استخر و اون هم الان تکون نمیخوره.



مکث طولانی.....



بابا پرسید: استخر؟؟ ببینم اونجا شماره 703-597 است؟

- نه.

- ببخشید شماره رو اشتباه گرفتم.!!!!

نظرات 2 + ارسال نظر
آقا گل 1388,03,07 ساعت 16:46

بیا که مردم

http://footballeshgh.blogsky.com
ممنون سر زدی
این داستانک هم باحال بود.خندیدیم آقا
دمت خیلی گرمه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد