دلم میخواد بنویسم. از اینجا. از دنیایی که توش زندگی میکنم. از دیروز از امروز از فردا. از آدمهایی که تو این دنیا زندگی میکنند. از آدمهایی که دیگه نیستند ولی بودند. از آدمهایی که فردا میآیند. بنویسم از خوشههای طلایی گندم که زیر نور آفتاب میدرخشند. از شالیزارهای سرسبز شمال. از تو. به نام تو. به نام تو ای پدید آورنده عشق و دوستی. به نام آسمان آبی دل عاشقان. به نام چشمههای دوستی و صفا. به نام حضرت دوست. بنویسم تا بدونی که هستم. بدونی که دوستت دارم. مینویسم تا دوستم داشته باشی. مینویسم تا همیشه با من بمانی. همیشه و همه جا در کنار من ای آشنای غریب. تولدت 20 سالگیات مبارک مسعود جان، سایهی همیشه همراه من. تولدت مبارک...
سر جلسه خواستگاری... بعد از نیم ساعت سکوت!
مادر داماد: ببخشین، کبریت دارین؟
خانواده عروس: کبریت؟! کبریت برای چی؟!
مادر داماد: والا پسرم می خواست سیگار بکشه...
خانواده عروس: پس داماد سیگاریه...؟!
مادر داماد: سیگاری که نه... والا مشروب خورده، بعد از مشروب سیگار میچسبه...
خانواده عروس: پس الکلی هم هست...؟!
مادر داماد: الکلی که نه... والا قمار بازی کرد، باخت! ما هم مشروب دادیم بهش که یادش بره...
خانواده عروس: پس قمارم بازی میکنه...؟!
مادر داماد: آره... دوستاش توی زندان بهش یاد دادن...
خانواده عروس: پس زندانم بوده...؟!
مادر داماد: زندان که نه... والا معتاد بوده، گرفتنش یه کمی بازداشتش کردن...
خانواده عروس: پس معتادم بوده...؟!
مادر داماد: آره... معتاد بود، بعد زنش لوش داد...
خانواده عروس: زنش؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!
..... نتیجه اخلاقی: همیشه موقع خواستگاری رفتن کبریت همراهتون داشته باشین!