سرای من

الا یا ایها السافی ادر کاسا و ناولاها که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها

سرای من

الا یا ایها السافی ادر کاسا و ناولاها که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها

تولدم مبارک

 

دلم می‌خواد بنویسم. از اینجا. از دنیایی که توش زندگی می‌کنم. از دیروز از امروز از فردا. از آدم‌هایی که تو این دنیا زندگی می‌کنند. از آدم‌هایی که دیگه نیستند ولی بودند. از آدم‌هایی که فردا می‌آیند. بنویسم از خوشه‌های طلایی گندم که زیر نور آفتاب می‌درخشند. از شالیزارهای سرسبز شمال. از تو. به نام تو. به نام تو ای پدید آورنده عشق و دوستی. به نام آسمان آبی دل عاشقان. به نام چشمه‌های دوستی و صفا. به نام حضرت دوست. بنویسم تا بدونی که هستم. بدونی که دوستت دارم. می‌نویسم تا دوستم داشته باشی. می‌نویسم تا همیشه با من بمانی. همیشه و همه جا در کنار من ای آشنای غریب. تولدت 20 سالگی‌ات مبارک مسعود جان، سایه‌ی همیشه همراه من. تولدت مبارک...



گویند در زمان سلطان محمود غزنوی روزی پسر سلطان که کامبیز نام داشت با پژو 206 تیپ 5 خود از خیابان ملاصدرا میگذشت و به سوی سرای برق در دیار قصرالدشت میشتافت که در میان راه به ارابه ای لگن بر خورد کرد که در آن یک بانوی جوان و بسیار زیبا بود و زنی زشت و بد اخلاق آن ارابه را میراند که مادر آن دختر بود و در اثر تصادف آن ارابه که از جنس کدو بود ترکید و به وسط خیابان پاشید و آن مادر و دختر بدون وسیله گشتند و کامبیز از آنها درخواست کرد که آنها را به منزل برساند و از بانوی جوان پرسید که در کدام دیار زندگی میکنند و بانوی جوان تا خواست حرفی بزند آن زن بگفت ما را با تو کاری نیست خسارت ما را بده تا ما برویم و خود بلدیم به منزلگاه برویم و کامبیز کیسه ای اشرفی از داشبورد ماشین در آورد و به آن زن داد و فقط پسر فهمید که اسم آن دختر سیندرلا بود و آنها یک تاکسی سمند گرفتند و برفتند و کامبیز هم تیکافی نمود و دور در جا بزد و به دنبال تاکسی رفت و یه تریپ از بقل ماشینشون که
داشت سبقت میگرفت سیندرلا با زحمت یه لنگه جورابشو پرت کرد تو ماشین کامی وای............. که چه بوی گندی میداد ولی وقتی توی جوراب رو نگاه کرد یه تیکه کاغذ بود با این متن : عزیزم من دوستت دارم این زن نامادری من هست و پدرم در جنگ با گلادیاتورها در رکاب سلطان محمود جان خود را باخت و من ماندم و این زن و دو دخترش که صبح تا شب دنبال بزم و رفتن به کافی شاپ و سرخاب و سفیداب خود هستند و من استثمار شده ام و بسیار محدود حتی نمیتوانم سمت تلفن بروم بیا و من را نجات بده ............
کامبیز داشت نامه را میخواند که با صدای مهیببی به خود آمد او به ستون تخت جمشید برخورد کرده بود و دیگر ماشینش راه نمیرفت و او ماند آنجا تا اینکه یک موش از زیر ستون آمد بیرون و با خشم به کامی نگریست کامی هم زد زیر گریه و داستان رو تعریف کرد موش دلش به حال کامبیز سوخت و گفت من صافکارهستم و به تو کمک میکنم او ماشین کامبیز را درست کرد و سوار شد و گفت بیا من تو را به سرای آنها ببرم خلاصه از کوچه ها و خیابان ها و دریا ها گذشتند تا به انتهای مدرس رسیدند و آقا موشه یه خونه قدیمی رو نشون داد و گفت که سیندرلا اینجاست
به اونجا رسیدیم که اونها یعنی کامی و آقا موشه به یه خونه قدیمی رسیدند ، یه خونه کاهگلی با دیوارهای بلند . زنگ زدند و دخترکی مثل میمون ( دختر خوشگل هم مگه داریم ؟؟ ) در رو باز کرد و تا کامبیز رو دید از خوشحالی کله قند تو دلش آب شد و گفت : جون امری داشتید !!!! کامبیز هم گفت من با سیندرلا کار دارم دخترک گفت مگه من مُردم که تو با اون ایکبیری کار داری ؟ کامبیز هم گفت برو ای دخترک چشم سفید شما با آن دخترک معصوم چه کرده اید ؟ چرا او از خانه فراری شده ؟ آیا پدرتان را کشته است یا مادرتان را لگد کرده ، آن طفل معصوم حتی وقت نمیکند جوراب خود را بشورد باور کنید ماشین من هنوز بوی سگ مرده میدهد !!! من آمده ام تا این دخترک را نجات بدهم و حداقل او را به حمام بفرستم ، شما خیلی بد هستید الهی خاک بره تو چشمتون ( اوا خواهــــــــــــــــــــــــــــر ) دخترک که تا این لحظه ساکت بود به حرف آمد و گفت عزیزم مثل اینکه شما داستان زیاد میخوانی و این سیندرلا رو با سیندرلای تو کتاب اشتباه گرفتی در این لحظه آقا موشه ضربه محکمی بر سر کامبیز کوفت و گفت : خاک تو اون سرت منو سر کار گذاشتی ؟!!!
و دختر که اسمش مهلقا بود گفت ای جوون این دختر که تو دوست داری ۱۲۷.۰.۰.۱ تا دوست پسر داره عزیزم ، میخواهی موبایلش رو بیارم ببینی تو حافظه چند تا پسر داره یا پیامهای کوتاهشو ( اس.ام.اس ) ببین صبح تا شب خانوم تو آرایشگاه و باشگاه بدنسازی ول میگرده بعد از ظهرها خانوم یا پارک ملت میگرده یا سرخه بازار خدا نگه داره ایران زمین و گلستان رو اونجاهارو که آباد کرده....!!!!!
بوی جورابشم ماله اینکه تنبل خانوم سال تا سال جوراباشو نمیشوره !! و تو خیابون دنبال گاگولهایی امثال تو میگرده ، در این لحظه آقا موشه به صورت کامبیز تف میکنه و میگه ای بی غیرت خاک تو ملاجت کنن ..... کامبیز میره تو فکر و راه میافته میره و سوار ماشین میشه که باز میکوبه به دیوار ولی اینبار میپره و از خواب بیدار میشه یه کم چشماشو میماله و میبینه که دیرش شده و باید میرفته سر کار ، اینجوری میشه که کامبیز خان ما بی خیال زن گرفتن میشه ، اگر یه کم به دور و برتون نگاه کنید امثال کامبیز و سیندرلا زیادن فقط باید زرنگ باشید تا گیر همچین سیندرلایی نیفتید




سلام دوستان امیدوارم حال همتون خوب باشه


سر جلسه خواستگاری... بعد از نیم ساعت سکوت!

مادر داماد: ببخشین، کبریت دارین؟

خانواده عروس: کبریت؟! کبریت برای چی؟!

مادر داماد: والا پسرم می خواست سیگار بکشه...

خانواده عروس: پس داماد سیگاریه...؟!

مادر داماد: سیگاری که نه... والا مشروب خورده، بعد از مشروب سیگار می‌چسبه...

خانواده عروس: پس الکلی هم هست...؟!

مادر داماد: الکلی که نه... والا قمار بازی کرد، باخت! ما هم مشروب دادیم بهش که یادش بره...

خانواده عروس: پس قمارم بازی می‌کنه...؟!

مادر داماد: آره... دوستاش توی زندان بهش یاد دادن...

خانواده عروس: پس زندانم بوده...؟!

مادر داماد: زندان که نه... والا معتاد بوده، گرفتنش یه کمی بازداشتش کردن...

خانواده عروس: پس معتادم بوده...؟!

مادر داماد: آره... معتاد بود، بعد زنش لوش داد...

خانواده عروس: زنش؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!

..... نتیجه اخلاقی: همیشه موقع خواستگاری رفتن کبریت همراهتون داشته باشین! 

خداییش اگه مطالب اینجا رو خوندی خوشت اومد نظر بده
چرا بیاد به مرد بودن خود افتخار کنیم
همیشه از نام خانوادگی شما استفاده می‌شود. 2. مدت زمان مکالمه‌ی تلفنی شما حداکثر30 ثانیه است. 3. برای یک مسافرت یک هفته ای تنها یک ساک کوچک دستی نیاز دارید. 4. در تمام شیشه های مربا و ترشی را خودتان باز می‌کنید. 5. دوستان شما توجهی به کاهش یا افزایش وزن شما ندارند. 6. جنسیت شما در موقع مصاحبه‌ی استخدام مطرح نیست. 7. لازم نیست کیفی پر از لوازم بی استفاده را همه جا به دنبالتان بکشید. 8. ظرف مدت 10دقیقه می‌توانید حمام کنید و برای رفتن به مهمانی آماده شوید. 9. همکارانتان نمی‌توانند اشک شما را در بیاورند. 10. اگر در 34 سالگی هنوز مجردید، احدی به شما ایراد نمی‌گیرد. 11. رنگ اجزاء صورت شما در هر صورت طبیعی است. 12. با یک دسته گل می‌توانید بسیاری از مشکلات احتمالی را حل کنید. 13. وقتی مهمان به خانه‌ی شما می‌آید لازم نیست اتاق را مرتب کنید. 14. بدون هدیه می‌توانید به دیدن تمام اقوام و دوستانتان بروید. 15. می‌توانید آرزوی هر پست و مقامی را داشته باشید. 16. حداقل بیست راه برای بازکردن در هر بطری نوشابه‌ی داخلی یا خارجی بلد هستید. 17. ضرورتی ندارد روز تولد دوستانتان را به خاطر داشته باشید. 18. و بالاخره روزی یک پیرمرد موفق خواهید شد


Yademan bashad az emrooz khataii nakonim garche dar khod beshekastim sedaii nakonim yademan bashad agar khatereman tanha mand talabe eshgh ze har bi saro paii nakonim ya vafa konim ta akhare omr ya az aval ashenaii nakonim